#حسی_از_انتقام_پارت_19

رفتن به پیش ارسلان و موندگاری تو خونش اینکه دوباره بادیگارد پسره بشی.
-من حتی یه لحظه هم نمی تونم پسره رو تحمل کنم..متاسفم.
شروین:تو باید بری.
بابا:درسته.ارسلان خیلی داره قوی میشه..هم ارسلان وهم مجید..هیچکس تاحالا نتونسته جلوی اونا رو بگیره..مدرکی
نداریم...برو پیش اونا تاهم بتونی انتقام زنت رو بگیری و همم اونا رو نابود کنی.یه لحظه فکر کن..جوون های زیادی
هستن که مثل تو دارن جون خودشون یا خانوادشون رو از دست می دن اونم به خاطر ارسلان..باور کن تو تنها کسی
نیستی که زنت رو تو این راه از دست دادی.
بابا راست می گفت..فقط باید آستانه صبرمو ببرم بالا..تا بتونم وجود اون پسره رو تحمل کنم.
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:باشه..میرم.
دوروز گذشت و من آماده بودم واسه انجام این ماموریت.بابابهم گفته بود که بادیگارد پرهام یکی از افراد خودش
بوده ولی تا کاخ ارسلانو دیده قید این ماموریتو زده و داره با ارسلان کار می کنه.خوبیش این بوده که ایمان,بادیگارد
پرهام, از وجود من به عنوان جاسوس خبر نداشته و منو به ارسلان لو نداده.
ساعت 8صبح رفتم به خونه ارسلان.بدون قرار ملاقات قبلی..مریم با دیدن من تعجب کرد و رفت سمت اتاق
ارسلان..نزدیک دفتر ارسلان ایستادم تا مریم بیاد و اجازه ورود ارسلانو که به من داده رو بده.
چند ثانیه ای شد که مریم از دفتر اومد بیرون و گفت:بفرمایید...آقا منتظرن.
وارد دفتر شدم.به یاد اولین روزی افتادم که با سارا اومدیم.چه قدر اون روزا خوب بود.چقدر خوشبخت بودم و
قدرش رو ندونستم..نفسم رو باحرص بیرون دادم و تو دلم گفتم:من انتقامم رو می گیرم.
به ارسلان نگاه کردم..هیچ تغییری نکرده.عین همون ارسلان دوسال پیش بود.
گفتم:سلام.
با سرش جواب داد و گفت:بیا جلو.
رفتم جلو.در بسته شد. 4
خوب براندازم کرد و گفت:واسه چی اومدی اینجا؟
-واسه اینکه کار قبلیم رو ادامه بدم.
مشکوک نگام کرد و گفت:برای چی یکدفعه ای تصمیم گرفتی؟اونم بعد از دوسال؟

romangram.com | @romangram_com