#حسی_از_انتقام_پارت_18

-منو که دارید می بینید..حرفتونم بزنید زیاد صبر و حوصله ندارم.
-حالت که مثل همیشه خرابه. 2
شروین:چرا سعید؟
-تو بهتر از من می دونی.
-اون جریان مال 7سال پیشه..زنت دیگه رفته..اونم راضی نیست که تو انقدر حرص بخوری.
-برید سر اصل مطلب...سریع.
بابا:اومدیم بگیم که برگردی سرکارت.
-عمرا.
-عمرا نداریم.این یک دستوره.
-شما دیگه مافوق من نیستید که به من دستور میدید.
-هستم..دوساله که بهت مرخصی دادم تا به خودت بیای...بسه دیگه.
شروین:بهتره بامابیای اداره.
گفتم:من دیگه حالوحوصله اسلحه بازی ندارم.
بابا:ماهنوز کارمون با ارسلان تموم نشده.
-من پامو تو خونه ارسلان نمیزارم.
شروین:مگه نمی خوای قاتل زنت رو پیدا کنی؟
-قاتل زن من اون پسرست.
-نیست..پسره تقصیری نداشت.خودتم اینو خوب می دونی.
-اگه اون پسره لعنتی نمی خواست بره بیرون یااینکه از پشت ماشین لعنتی بیرون نمی رفت الان زن من زنده بود.
باصدای بلندتری گفتم:الان این ماموریت لعنتی تموم شده بود.
بابا:قاتل زنت مجید و افرادشن.مجیدم داره راست راست تو این جامعه بدون هیچ ترسی می گرده.توکه اینو نمی
خوای؟ 3
-...معلومه که نه.
-پس بهتره برگردی سرکارت.تنها راهی که تو می تونی از مجید انتقام بگیری اینکه بری پیش ارسلان..وتنها راه

romangram.com | @romangram_com