#حسی_از_انتقام_پارت_171

هست.همین.
دوروز بدون هیچ دردسری گذشت.پرهام مثل همیشه تیپ زده بود.
کتشو درست کرد وگفت:خوبم؟
-عالی.مثل همیشه.
-میگم کتو شلوار تن نکنم بهتر نیست؟
-نمی دونم.اگه که فقط دوستات هستن بهتره انقدر رسمی نباشی.
-راست میگی.
رفت سمت پله ها. 0 0
شیما با لبخند نشست کنارمو گفت:خدارو شکر که دختر نیست وگرنه تا دوروز کارش بود که آماده بشه.
-دقیقا.
-اخمات توهمه.چرا؟
-نگرانشم.حس خوبی نسبت به این مهمونی ندارم.با وضع عموش که سایه به سایه دنبالشه.
-انقدر منفی فکر نکن..بگزریم از این حرفا .میگم کی بریم واسه سونو؟
-هروقت که شما بگید.
-منکه اصلا دلم نمی خواد جنسیت بچه امو تابه دنیا اومدنش بدونم.توچی؟
-می خوای با دیدن دخترت غافلگیر بشی؟
-نه.می خوام تو به دیدن پسرت غافلگیر بشی.
-اینجوریاست؟
-بله.
-باشه.فردا آماده باش میریم واسه سونو تا بفهمی که دختر من سالمه سالمه.بله.
شیما خندید وگفت:وقتی اینجوری حرف میزنی خیلی بامزه میشی.
هدومون آروم خندیدیم.پرهام با یه تیپ پسرونه ساده ای اومد پایین و گفت:خوبه؟
شیما:عالیه.
-توچی میگی سعید.

romangram.com | @romangram_com