#حسی_از_انتقام_پارت_170
-می خواد قبل اومدن نتایج کنکور همه بچه هارو واسه آخرین بار دور هم جمع کنه.منم رو دعوت کرده.
-کدوم یک از دوستاته؟
-همونی که پارسال بهم ساندویچ دادو افراد بابا از خجالتش دراومدن.
مشکوک میزد.
-چه جور بچه ای هست؟
-زیاد بچه مثبت نیست.
-می خوای بری؟
-آره.واسه روحیه ام خوبه.
-اگه یه مهمونی با روحیه ای می خوای می تونم ترتیبشو بدم.
-نه.با دوستانم راحت ترم.
-کی هست حالا؟ 9 9
-فردا.از ساعت8شب شروع میشه تا پاسی از شب.برم؟
-برو من جلوتو نمیگیرم.فقط آدرس خونه ای که می خوای بریو واسم بنویس.
-چرا؟
-اگه یکم دیر کردی ودلنگرانت شدم بیام دنبالت.البته اگه خواستی که بیای میامو میبرمت.
-ساعت که دارم.
-من شیفت کاریم تا عصره نه تا شب.
-آهان.باشه.
-چیزی خواستی حتما برو بخر.
-همه چیز هست.
بلند شد.گفتم:اگه خواستی بری پایین صورتتو از قبل بشور.اگه شیما اینجوری ببینتت ناراحت میشه وفکر میکنه من
دعوات کردم.
-باشه.فعلا.
زد از اتاق بیرون.اصلا حس خوبی با مهمونی ایی که پرهام می خواست بره نداشتم.به خودم می گفتم:یه مهمونی ساده
romangram.com | @romangram_com