#حسی_از_انتقام_پارت_164
مرسی رو می گفت.نمی گفت؟شاید یادش رفته بود.
گفتم:خداروشکر.
پرهام اومد پایین.بعد از سلامو احوال پرسی کنار آریا و آرین نشستو گفت:معرفی نمی کنی سعید؟
شروع کردم به معرفی.در آخرم گفتم:برادرم پرهام.
پرهام:خوشبختم.
شایان:منم همچنین.
پرهام شروع کرد با آریا و آرین حرف زدن.
گفتم:خب آقا شایان.چه خبر؟
یه آهی کشید و گفت:هیچ خبر.
-چیشد که اومدید اینجا؟آدرس منو از کجا گیر آوردید؟
شایان به شوخی گفت:اگه مزاحمیم بریم. 9 2
-این چه حرفیه.شما مراحمید..نگفتید؟
-آدرس خونتون زیاد سخت نبود که گیرش بیارم..بعدم من گفتم که بعد از سلامتی اریا میایم واسه دست بوسی؟
-بله.
-اومدیم.
تعجب کردم.از اون موقع تا حالا03-9ماه می گذشت.
گفت:می دونم تعجب کردید.
-الان آریا حالش خوب شده؟
-یه دوهفته ای میشه.
-میشه بگید چرا انقدر دیر خوب شد؟
-بله.خب اولش که تا یک ماه توبخش مراقبت های ویژه بود.میشه گفت تو کما بود.بعد از بیرون اومدن از اون بخش
دکتر احمدی گفت که قلبش نمی تونه خوب خون رو سراسر بدنش پمپاژ کنه.نصف قلبش آسیب دیده بود..احتیاج
به پیوند داشت.همه چیز واسه پیوند مهیا بود که دکتر گفت که اول باید اعتیادشو ترک کنه.
-چرا؟
romangram.com | @romangram_com