#حسی_از_انتقام_پارت_161

باترس به ایمان نگاه کرد و گفت:بله.
به سمت خروچی رفتیم.رسیدیم به اداره.
بعد از احترام گفتم:فیلم کجاست؟
-دنبالم بیاید.
همراه با بابا رفتیم سمت ال سی دی 08اینچی که گوشه دفتر به دیوار وصل شده بود.
بابا کنترل شروع رو زد.پرهام زجه میزد والتماس می کرد.اردلان دیوونه هم فقط میزدش و می خندید.اشک تو
چشمام جمع شد.
گفتم:این مرد دیوونه ست.باید بره تیمارستان.
ایمان:میشه ازتون خواهش کنم خاموشش کنید؟
بابا دکمه خاموشی رو زد وگفت:برید بشینید.
بعد از نشستن گفتم:حالا می خواید چی کار کنید؟
-کی رو؟..فیلمو یا اردلانو؟
-اردلان که سرنوشتش معلومه.فیلمو می گم؟
ایمان:بهتره نابود بشه.
بابا:نه.این فیلم یه مدرکه.نمی تونیم نابودش کنیم.
-می دونید اگه پرهام بفهمه چی میشه؟
-قرار نیست پرهام بفهمه..گفتم بیاید اینجا تا بفهمید که چه برسر پرهام اومده..پس ازش نخواید که واستون تعریف
کنه.
گفتم:بله.به نظر شما الان اردلان کجاست؟ 8 9
-هرجایی هست واسه پرهام یه تهدیده.اوهنوز به خواسته اش نرسیده..پس واسه رسیدن به خواسته اش تلاش می
کنه.
-باید واسش بادیگارد استخدام کنم.
ایمان:بهتره خودمون ازش مراقبت کنیم.اینجور نمی فهمه که اردلان فرار کرده.
-درسته.

romangram.com | @romangram_com