#حسی_از_انتقام_پارت_16
چندتا ماشین جیپ که مال ارسلان بود پشت سر سه ماشین مجید ایستادن..پیاده شدن و شروع کردن به زدن..
نگام به جلو بود که صدای آخ شنیدم...برگشتم سمت صدا...با چیزی که جلو چشمم داشت اتفاق می افتاد خشکم
زد...سارا جلوی پرهام ایستاده بود داشت مکرر تیر می خورد...ناخوداگاه اشک از چشمام بارید...خدایا نه...
بلند گفتم:نزنید لعنتیا.
اسلحه رو پرت کردم و رفتم سمت سارا...صدای تیر قطع شده بود...سارا غرق خون روی زمین افتاده بود...پرهام
کنارش نشسته بود و داشت با تعجب به سارا نگاه می کرد.
کنار سارا نشستم و گفتم:س سا..سارا؟..سارا بلندشو...خدا نه.
باخشم به پرهام نگاه کردم..اگه اسلحه دستم بودبدون شک تیر بارونش می کردم.. 0
ازم ترسید..بلند شد و رفت سمت ارسلان...چند دقیقه ای شد که ارسلان اومد پیشم و گفت:متاسفم.
صدای آمبولانس اومد...سریع سارا رو به بیمارستان منتقل کردن...نیم ساعتی شد که تو بیمارستان بودم..حالم خوب
نبود..خدایامن بدون این زن می میرم.
دکترش رو دیدم..رفتم سمتش وگفتم:آقای دکتر چی شد؟
-متاسفم..نمیشد براش کاری کرد...بدنش باگلوله آبکش شده بود.
حرفای دکتر مثل پتک خرد تو سرم..همونجا روی زمین نشستم...عشقم مرد...عزیز ترین فرد زندگیم مرد...امید
زندگیم مرد...اونم به خاطر پرهام...اگه پرهام نمی خواست بره بیرون الان زنم زنده بود....اگه از پشت ماشین لعنتی
خارج نمیشد الان زنم زنده بود.
بلند گفتم:پرهام...لعنت به تو.
خاکسپاریش خیلی سوز ناک بود...دردناک بود...می دونستم که دیگه اون سعید سابق نمیشم...
بعد از خاکسپاری رفتم به خونه ارسلان...دیگه نمیتونستم طاقت بیارم..نمی تونستم این خونه رو با افرادش تحمل
کنم.
وارد اتاقش شدم.بعداز اینکه سلام کردم گفت:خاکش کردن؟
-بله.
-متاسفم..شما باید قبل از اینکه به اینجا بیاید فکر می کردید که ممکنه یه نفرتون بمیره..زنت عرضه نداشت..من
گفتم که پسرم به بادیگارد زن نیاز نداره...
romangram.com | @romangram_com