#حسی_از_انتقام_پارت_112
-مطمئن باشید اگه اونجا هم بودین الان آزاد بودین.پلیسای اونجا هم مثل پلیسای اینجان.درضمن همه جا خوب وبد
داره.
-درسته.واقعا از خداممنونم که کاری کرد پرونده من بیوفته به دست شما.
-خب دیگه من برم.کاری ندارید.
-نه.مرسی که اومدید.
-خواهش می کنم.امیدوارم حالش هرچه زودتر خوب بشه.
-سلامت باشید.اگه خوب شد باخانواده واسه تشکر کردن مزاحمتون میشیم.
-مراحمیدشما.خدافظ.
بعد از دست دادن از بخش خارج شدم.
به ساعت ماشین نگاه کردم.ساعت03رو نشون میداد.
به پرهام زنگ زدم.
-سلام سعید.
-سلام.خوبی؟
-آره عالیم.می خوای بیای دنبالم؟
-آره.آماده ای؟
-الان آماده میشم.کاری نداری؟
-نه.
-فعلا.
رسیدم به آپارتمان ایمان.پرهام چنددقیقه ای شد که اومد بیرون.
توماشین بودیم که ازش پرسیدم:خوش گذشت؟ 3 2
-آره.خیلی خوش گذشت.جات خالی بود.
-ایمان موقعی که بادیگاردت بود رفتارش باهات چه جوری بود؟
-خوب بود.
-تندی هم می کرد؟
romangram.com | @romangram_com