#حسی_از_انتقام_پارت_108

-چرا؟
-می دونی وقتی تورو اون روز کنار ارسلان دیدم چه حالی بهم دست داد؟ارسلان باعث مرگ دختر من شد وتو
داشتی بازم نوکریشو می کردی.
می خواستم چیزی بگم که گفت:چیزی نگو.اون روز که داشتم معده پسره رو شستوشو میدادم می دونستم که
همونیه که باعث شددخترم به خاطرش بمیره..نمی خواستم زنده از اتاق عمل بیرون بیاد ولی حیف که قسم خورده
بودم واسه مریضم تاآخرین نفس تلاش کنم که نمیره.
-دایی پرهام مقصر نیست.
رفت سمت میزش.گفت:شنیدم پسره رو آوردیش تو خونت وداری ازش نگه داری میکنی..واقعا دستت دردنکنه.
-باور کنید منم تا دوسال داشتم نقشه مرگ پرهامو می کشیدم.ولی وقتی بردمش یه گوشه تا نقشمو اجرا کنم بهم
گفت که میخواسته جون یک بچه گربه رو نجات بده.
دایی پوزخندزد.گفتم:سارا پرهامو دوست داشت.فکر می کرد برادرشه.همون برادری که به خاطر اومرد.می خواست
ازش محافظت کنه.اصلا تاحالا دقت کردید که پرهام چقدر شبیه فرشاده؟ 2 7
-اصلا هم شبیه نیستن.فرشادمن با پسره زمین تاآسمون فرقشونه..فرشاد من مظلوم بود.
-خب پرهامم مظلومه.
-نه.اوبچه همون پدرمادریه که دخترمو به کشتن دادن.
-شما نباید پرهامو با پدرمادرش مقایسه کنید.نبایداونو به خاطر پدرمادرش سرزنش کنید.اگه پرهام مظلوم نبود من
هرگز اونو پیش خودم نگهش نمیداشتم.
-خوب سنگ پسره رو به سینه میزنی.
-باور کنید من سارا رو دوست داشتم ولی پرهام مقصر نیست.
موبایلم شروع کرد به لرزیدن.پرهام بود.بردارم یانه؟
دایی:پسرست نه؟
-بله.
برداشتم:بله.
-سلام.کجایی؟

romangram.com | @romangram_com