#حسی_از_انتقام_پارت_103

-سلام.تواینجا چی کار می کنی؟
-انتقالی گرفتم.
-چرا؟
-بامرگ سارا کنار اومدم.واسه همین برگشتم.
یه آهی از ته دل کشیدم.
گفتم:امروز اومدی؟ 2 1
-آره.
-ببخش.من الان خیلی سرم شلوغه.باید هرچه سریعتر برم به اتاق بازجویی.
-درکتون می کنم.بفرمایید.مزاحم کارتون نمیشم.
بعد احترم گذاشت.رفت.چقدر دلم هوای سارا رو کرد.من هنوز از مجید انتقام نگرفته بودم.سارا کمکم کن پیداش
کنم.
وارد اتاق شدم.شایان کلافه روی صندلی نشسته بود و دستاشو روی موهاش می کشید.
گفتم:سلام.
سرش رو آورد بالا و گفت:سلام.باز چی شده؟منکه دوروزه اینجام.
روبه روش نشستمو گفتم:یه بار ازت سوال می پرسم.پس درست جوابمو بده.الان اصلا اعصاب ندارم.تو77سال پیش
چه بلایی برسر آرزو آوردی؟
-چی؟
-جواب منو بده.چی و نفهمیدم نداریم.بگو.
-بهتون گفتم که..من بعد ازدیدن اون عکسا نامزدی رو بهم زدم.همین.
-پس چرا می خواد از تو انتقام بگیره؟
-کارخودشه نه؟
-جواب بده.
-من نمی دونم.
-ببین باید جواب بدی.به خاطر پسرت..یکم فکر کن.

romangram.com | @romangram_com