#حسی_از_انتقام_پارت_101
-تو دانست چهره منو؟
-معلومه که می دونم بچه غربی.بای.
صدای بوق تو اتاق پیچید.
مجیدی:قربان من مطمئنم که خانمه آرزو بود.
-ساعت چنده؟
.8:71-
-بهتره ماهم بریم پارک.
-نمی خواید مکالمه مشکوک سهرابو امیرعباس رو بشنوید؟
-فعلانه.
همراه با مجیدی و اشکی به سمت پارک رفتیم.
توراه گفتم:مکالمه سهراب با امیرعباس رو شنیدی مجیدی؟
-بله.
-چی می گفتن؟ 1 9
-مشکوک می زدن.خیلی خوشحال بودن که شما شایانو دستگیر کردین.بعد هم درمورد یک محموله حرف
میزدن.می گفتن چون ما سرگرم کارای شایانیم می تونن به راحتی محموله رووارد ایران کنن.شما چه نظری در این
مورد دارید؟
-شایان اقبالی بیگناهترین فرد این ماجراست.
-درسته قربان.خداروشکر که شما به حرفای شایان گوش کردید و دستور دادید که خونه امیرعباسو زیر نظر
بگیریم.
رسیدیم به پارک.الان فقط آریا واسم مهم بود.اگه آرزو بخواد از طریق آریا انتقام چندین سالشواز شایان بگیره چی؟
به مجیدی و اشکی گفتم:برید دنبال آریا.می دونید که چه شکلیه؟
مجیدی:بله.دیروز دیدمش که از دفترشما خارج شد.
-خوبه.هردو باهم باشید.
رفتم سمت چپ پارک.پارک خیلی بزرگی بود.آریا رو پیدا نمی کردم.موبایلمو درآوردمو زنگ زدم به آریا.
romangram.com | @romangram_com