#حصار_تنهایی_من_پارت_96


تا موقعي که رسيديم، من فقط گريه مي کردم و اون دعوام مي کرد که خفه شم.

چه جوري خفه شم؟ تمام صورتمو داغون کرده بود. ماشينو زير پل بزرگراه درحال تاسيس نگه داشت. خودشم از ماشين پياده شد و شماره اي رو گرفت. گلوم خشک شده بود. هنوز آب نخورده بودم. در بطري رو باز کردم کمي ازش خوردم. خيلي خنک بود جيگرم جلا اومد... در ماشينو باز کردم کمي از آبو به صورتم زدم.

صداشو مي شنيدم که مي گفت: منوچهر نياي...مي سپارمت دست کريم خودت خوب مي دوني که اون اعصاب درست حسابي نداره... خود داني. من فقط سی دقيقه منتظر مي مونم...

بعدش تلفنو قطع کرد. همين جوري که بهش نگاه مي کردم، گفت:

- چيه؟ به چي زل زدي؟ نکنه بازم کتک مي خواي؟

محلش نذاشتم. روي صندليم نشستم و در ماشينو بستم... به ماشين تکيه داده بود و به ماشين هايي که هر پنج دقيقه رد مي شدن نگاه مي کرد...

چند دقيقه گذشت اما از منوچهر خبري نشد. با کلافگي نشست تو ماشين و ضبطو روشن کرد. صداي محسن يگانه تو ماشين پيچيد:

آخر راه اومدن با روزگار، گره ي کوريه که بخت منه /که تموم اتفاقاي بدش، شاهد زندگي سخته منه / شايد اين زخمي که از تو خوردم و، از حرارتش زبونه مي کشم/ يا تموم بي کسي هامو همش، فقط از دست زمونه مي کشم/ بگو بازم هوامو داري و مثل همه منو تنها نميذاري /بگو هستي تا نترسونتم ظلمت اين شب تکراری و / بگو هستي و روي ماه تو امشب پشت ابرا پنهون نمي شه /آسمون بخت تيره ي من ابري نمی مونه هميشه / بگو بازم هوامو داري و مثل همه منو تنها نميذاري /بگو هستي تا نترسونتم ظلمت اين شب تکراري و / بگو هستيو روي ماه تو امشبم پشت ابرا پنهون نميشه آسمون بخت تيره ي من ابري نمونه هميشه / من که پشتم به خودت گرمه وباز هرچي اين راهو ميام نميرسم /نکنه دستمو ول کردي برم که به هرچي که ميخوام نمي رسم /شايدم من اشتباهي اومدم که در بسته رو وا نمي کني/من به اين سادگي دل نمي کنَم از تو که منو رها نمي کني/ بگو بازم هوامو داري و مثل همه منو تنها نميذاري/ بگو هستي تا نترسونتم ظلمت اين شب تکراري و / بگو هستي و روي ماه تو امشب پشت ابرا پنهون نميشه آسمون بخت تيره ي من ابري نمونه هميشه...

انگار محسن يگانه داشت حرفاي دل منو مي زد. دلم از اين همه نامهربوني خسته شده...

چند دقيقه بعد نور چراغ ماشيني توي چشمام خورد. نورش اذيتم مي کرد. دستمو جلوي صورتم گرفتم. شعبون ضبطو خاموش کرد و پياده شد. احتمالا بايد منوچهر باشه. پياده شد.

شعبون گفت: ديگه کم کم داشتم از اومدنت نا اميد مي شدم.

- حالا که مي بيني اومدم ...

منوچهر قد متوسطي داشت. تا نصف کله ش تاس بود اما موهاي پشتشو هنوز داشت. يه پيراهن سفيد و شلوار مشکي تنش بود. سيبيل پهلوونی هم گذاشته بود... اين دوتا انگار دشمن چندين و چند ساله ی هم بودن. چون نه دست دادن نه سلام کردن. طرز به هم نگاه کردنشونم عين کسايي بود که مي خواستن دوئل کنن...

romangram.com | @romangram_com