#حصار_تنهایی_من_پارت_82


با يه لبخند ضعيف گفتم: ميدوني تا حالا چند بار اين حرفو زدي؟

- راست ميگي؟

بوسم کرد: قربونت برم لجبازي نکن بيا بريم به خدا منم از تنهايي در ميام.

بدون توجه به حرفش گفتم :پول مراسمو کي داد؟

- بيا ..من چي ميگم اين چي ميگه... من چه مي دونم پول مراسمو کي داد؟

- نسترن دورغ نگو ...مگه ميشه ندوني؟

- آره ميشه ..اصلا به تو چه که کي داده؟ ها؟

- اول اينکه ازش تشکر کنم بعدش پولشو پس بدم.

- بابا ...خانم متشخص نمي خواد انقدر از شخصيتت استفاده کني، هر کي بوده بخاطر ثوابش اين کارو کرده.

با بلند شدن اون، منم بلند شدم و با عصبانيت گفتم: من که گدا نيستم …تو اين شهر بچه يتيم زياده برن يه جاي ديگه ثوابشو نو خرج کنن.

پوفي کرد و گفت: عزيزم کسي که اين کارو کرده دلش نمي خواست کسي بدونه حتي شما، که فکر نکني مديونشي.

خواست بره که مچ دستشو گرفتم و گفتم: ستوده؟؟؟آره؟؟؟

يه نفس عميقي کشيد وگفت: آره ...آره ستوده،که چي؟ حالا مي خواي چيکار کني؟ پولشو پس بدي ؟فکر کردي بهت ميگه چقدر خرج کرده؟

romangram.com | @romangram_com