#حصار_تنهایی_من_پارت_79


من بهش گفتم مشکل طلاق حله. فقط مي موند شما که بازم قبول نکرد باهاتون صحبت کنه چون مي ترسيد از نظر روحي لطمه بخوريد... چند دفعه بهش اصرار کردم بذاريد خودم باهاش صحبت کنم، اون ديگه بزرگ شده عاقل و فهميده ست. شرايط شما رو درک ميکنه. بازم قبول نکرد و به خاطر همين اصرار هاي من استعفاي خودشو نوشت ...خيلي خواهش کردم که اين کارو نکنه اما بي فايده بود اومدم دم خونتون شايد شما رو ببينم با خودتون صحبت کنم که نبوديد. وقتي هم اومديد مادرتون نذاشت ...اين حرفا رو الان بهتون ميزنم که راجع بهش فکر کنيد، که هر وقت ايشون بهوش اومدن، بدون اينکه نگران شما باشه با من ازدواج کنن.

از دست حرفاش اونقدر عصباني بودم که دلم مي خواست بيمارستانو رو سرش خراب کنم.

ايستادم انگشت اشارمو به طرف مامانم گرفتم وگفتم: نگاش کن؟ عين يه تيکه گوشت رو تخت افتاده. من اميد ندارم تا يک دقيقه ديگه زنده باشه، اونوقت شما اين جا نشستيد داريد براي آينده ی خودتون نقشه مي کشید ...يعني تو به اندازه سنت شعور نداري که بفهمي الان وقت گفتن اين حرفا نيست؟ ... اگه قراربود مادرم چيزي در مورد شما به من بگه حتما مي گفت، لابد صلاح ندونسته که چيزي نگفته.

اونم ايستاد و گفت: خانم! به من توهين نکنيد. من فقط خواستم بدونيد که...

- خفه شو ...قبل از اينکه بگم بندازنتون بيرون ....راهتو بکش و برو !

فکر کنم صدام به اندازه اي بلند بود که نويد و يه پرستار اومدن طرفم. پرستاره گفت:چه خبرتونه خانم؟ ...اينجا مريض خوابيده.

- ببخشيد خانم معذرت ميخوام.

نويد به ستوده نگاه کرد و گفت: بهتر نيست ديگه تشريف ببريد؟

- مي تونم بپرسم شما کي هستيد؟

با همون عصبانيت گفتم: برادرمه»!!

نويد نگام کرد اما من به نگاش توجه نکردم و به ستوده نگاه مي کردم که گفت: تمام هزينه بيمارستانو ميدم.

- من احتياجي به صدقه ندارم....حتي اگه شده ميرم گدايي مي کنم ولي از کسي پول نمي گيرم... خوش اومديد.

با حرص و عصبانيت از کنارمون رد مي شد که گفتم: در ضمن ديگه هيچ علاقه اي به ديدار دوبارتون ندارم.

romangram.com | @romangram_com