#حصار_تنهایی_من_پارت_45
يه نفس بلندي کشيد که احساس کردم اکسيژن کم آورده. بهم نگاه کرد و گفت: آخرين باري که به هومن زنگ زدي کي بود؟
- نمي دونم دو هفته يا سه هفته پيش. چطور؟
ابرو هاشو بالابرد با تعجب گفت:دو هفته پيش؟
- خوب آره...
از روي عصبانيت گفت : همين بي محليا رو کردي که.... تو اصلا هومنو دوست داري؟
با يه لبخند گفتم: قبلا آره ولي الان ديگه مطمئن نيستم...چرا مي پرسي؟
- هومن چي اون کي زنگ زد ؟
- يک ماه پيش.
ديگه کلافه شده بودم
- خانم باز پرس مي شه ازتون خواهش کنم انقدر طفره نري و حرفتو بزني؟
- مي دوني چرا ميترا گفت ديگه نمي خواد اينجا کارکنه؟
پوفي کردم و گفتم: آره مي دونم گفت ديگه خسته شدم ...مي خواست بره دنبال کار ديگه ... چرا انقدر حاشيه مي ري؟ عين آدم حرفتو بزن...
- سرتو عين کبک کردي تو برف و از دور و برت خبر نداري...اون که بهونش بود .
romangram.com | @romangram_com