#حصار_تنهایی_من_پارت_204


با لبخند دم گوشش گفتم: مي خواستم براي تو بگيرمش.

ليلا خنديد و گفت: گربه دستش به گوشت نمي رسيد مي گفت پيف پيف بو ميده!

وقتي توضيح دادنش تموم شد، همه دخترا رفتن به جز يکشون که داشت از کيفش دفتر ياداشتشو درمي آورد.

گفت: استاد ميشه شمارتونو بديد؟... اگه مشکلي داشتم باهاتون تماس بگيرم؟

گفتم: مگه ميخواي مسئله فيزيک حل کني که مشکل پيش بياد؟

ليلا دستشو گذاشت جلوي دهنش و خنديد پسره هم با لبخند بهم نگاه کرد و دختره گفت:

- شما کي هستيد؟ اصلا شما چيزي در مورد نقاشي مي دونيد که راجع به مشکل يا آسون بودنش اظهار نظر مي کنيد؟!

ليلا با لبخند به من اشاره کرد و گفت: ايشون يکي از بهترين نقاشاي ايتاليا هستن. اين خانم در ايتاليا صاحب سبکن!

با چشاي گشاد به ليلا نگاه کردم. ليلا هم سرشو تکون داد و گفت: چيه ؟

با حرص خودمو جمع و جور کردم و به دختره گفتم: مزاحمتون نمي شيم. شمارتونو بگيريد!

يه چرخ زدم و دست ليلا رو کشيدم و راه افتادم.

ليلا گفت: چيکار مي کني؟

- تو اصلا مي دوني صاحب سبک يعني چي؟

romangram.com | @romangram_com