#حصار_تنهایی_من_پارت_195


ليلا سمت جلو خم شد، زد به بازوم و گفت: جنسو بذار تو داشبورد .

از کيفم دو تا بسته گذاشتم داخل داشبورد.

ليلا گفت: پاکت سفيد رو بردار.

پاکتو برداشتم دادم دستش، بعد از اينکه شمرد، گفت: پنجاه تومنش کمه.

مرده از تو آينه نگاه کرد و گفت: قيمت اون دفعه رو بهت دادم.

ليلا: نه نشد ديگه ...اون دفعه اون دفعست... اين دفعه اين دفعست. پاي تلفنم گفتم پونصد تومن نه يه قرون کمتر نه يه قرون بيشتر ... اين پولا واسه تو که پول خرده چرا کنس بازي در مياري؟...اگه نمي خواي جنسو بده برم.

مرده پوفي کرد و گفت: يه کاري مي کني ديگه ازت جنس نخرم.

- نخر آقاجون! اوني که محتاجه تويي نه من.

از تو داشبوردش يه کيف مشکي آورد بيرون. پنجاه تومن داد دست ليلا.

ليلا گفت: آفرين پسر خوب... حالا ماشينو نگه دار مي خوايم پياده شيم.

- حالا بودي؟

- نه قربونت ... کارداريم باس بريم.

ماشينو يه گوشه نگه داشت. ليلا پياده شد. درو باز کردم که دستشو گذاشت رو دستم. سريع دستمو برداشتم و با اخم نگاش کردم.

romangram.com | @romangram_com