#حصار_تنهایی_من_پارت_176
ليلا با عصبانيت موادو از دستش کشيد و گفت: وقتي پول نداري غلط کردي گفتي جنس بيارم . مگه من اينجا موسسه خيريه راه انداختم که هروقت نداشتي خودم روش بذارم؟
دختره حال نداشت حرف بزنه اما با گريه گفت: تو رو خدا ليلا دارم مي ميرم ...تمام استخونام درد مي کنه.
ليلا داد زد: به جهنم ...کي گفت معتاد شي؟...مگه تو خير سرت دانشجوي مملکت نبودي؟ مگه نه اینکه داشتي براي دکترا مي خوندي؟ براي چي اين بلا رو سر خودت آوردي ها؟
- ليلا خواهش ميکنم .قول ميدم دفعه بعد پولو برات بيارم.
- بيخود ...دفعه بعد بدون پول به من زنگ نمي زني. فهميدي؟
داشت گريه مي کرد. از ظاهرش معلوم بود حالش خيلي بده. به ليلا گفتم: بهش بده گناه داره.
- آيناز وقتي اينا دلشون به حال خودشون نمي سوزه و هميچين بلايي سر خودشون ميارن ...تو ديگه نبايد دلسوز اين جماعت بشي.
- خواهش ميکنم ليلا تو هم عين اينايي مي توني درکش کني.
- آيناز کي مي خواد بعد پول اين موادو بده؟
- بالاخره يکي پيدا ميشه وضعش خوب باشه. از اون بيشتر بگير ..به خاطر من.
ليلا نگام مي کرد. گفتم: اگه ندي خودم ميدما؟
پوفي کرد و گفت: آيناز من از دست تو چيکار کنم؟ مي خواي براي خودت دردسر درست کني؟ به احترام ريش سفيدت اين کارو مي کنم.
موادو گرفت جلوش و گفت: بگير ولي گفته باشم اين دفعه آخره.
romangram.com | @romangram_com