#حجاب_من_پارت_46


یه پارچ آب ریختم و با خودم بردم تو اتاقم عادت داشتم همیشه اب کنارم باشه

لباسمو عوض کردم و قرصامو خوردم

از اتاق اومدم بیرون یکم کانال های تلویزیونو عوض کردم، هیچی داشت نمیداد

حوصلم سر رفت اوف

مامان_ زینب فرداشب میخوای چی بپوشی؟

اه لعنتی باز هم در مورد عرفان...بازهم عرفان

_ مانتو

مامان_ کدوم مانتو

_ وا مامان خب یکیو میپوشم دیگه چه فرقی میکنه

مامان_ خب میخوام بدونم

_ مشکیه خوبه؟

مامان_ داری میای جشنا بازم میخوای ست مشکی بپوشی؟

اخ مامان...مامان...تو چه میدونی از دل دخترت...تو چه میدونی که فردا شب، شب مرگه دخترته...تو چه میدونی که دخترت عذادار دلشه...تو چه میدونی

باز چشمام اشک افتاده بودن نمیدونستم چطوری جلوشونو بگیرم که مامانم نبینه

romangram.com | @romangram_com