#حجاب_من_پارت_45
تا کنار در باهاش رفتم که برگشت
زینب_ خیلی ممنون که هوامو داشتین ولی دیگه نیازی نیست بیاین آژانسیه آشناست نمیخوام فکر بدی بکنه
اوه اوه فهمید چه زرنگه
لبخند زدم _ باشه پس مواظب خودتون باشین
به یه لبخند اکتفا کرد
زینب_ با اجازه خداحافظ
_ خدانگهدارتون باشه
رفت سوار ماشین شد، اونقدر نگاه کردم تا کاملا ماشین از دیدم محو شد
.
.
زینب
تو راه داروهامو گرفتم
وقتی رسیدم خونه مامان گفت چرا دیر کردی و منم مجبور شدم دوباره همون دروغارو تحویلش بدم
اصلا دلم نمیخواست دروغ بگم ولی اگه میگفتم میفهمید چون قبلا بهم شک کرده بود فهمیده بود دوسش دارم و گفت اونو از فکرت بیرون کن زینب
romangram.com | @romangram_com