#حجاب_من_پارت_44


زینب_ الو مامان

.........

زینب_ آره آره میدونم دیر کردم ببخشید

.........

زینب_ ببخشید مامان من گفتم حالا که اومدم یه سر هم به بیمارستان بزنم بعد به کمک نیاز داشتن موندم کمک کردم گوشیمم دستم نبود

..........

زینب_ باشه باشه بفرست منتظرم خداحافظ

گوشیو قطع کرد

زینب با ناراحتی_ مجبور شدم دروغ بگم، ببخشید الان آژانس میاد دنبالم لطفا دکترو راضی کنید

_ باشه

رفتم دکترو راضی کردم گفت فقط باید داروهاشو حتما بخوره

حرف دکترو بهش انتقال دادم اونم قبول کرد

چادر و لباساشو اوردم و رفتم بیرون اونم لباساشو پوشید اومد

پشت سرش میرفتم و یه جورایی میخواستم مواظب باشم که نیوفته اخه دکتر میگفت احتمال زیاد هنوز سرگیجه داره

romangram.com | @romangram_com