#حجاب_من_پارت_37


لرزشی تو چشماش بود که دنیامو میلرزوند

داشتم دیوونه میشدم وقتی اشکای حلقه زده تو چشماشو دیدم

داشتم دیوونه میشدم وقتی با این حال میدیدمش

از سرو صورتش همینجور آب می چکید خیسه خیس بود

کلا هنگ کرده بودم

اما یه دفعه به خودم اومدم و دیدم زینب بی حال دستشو زده به دیوار

دویدم سمتش حالش خیلی بد بود

مدام ازش میپرسیدم چی شده؟ چت شده؟ حالت خوبه؟ اما اون اصلا توان حرف زدن نداشت

با اخرین توانش فقط یه کلمه زمزمه کرد

زینب_ ع...عر...فان

و بعد از هوش رفت

اختیارم از دستم در رفته بود بلند بلند فقط خدا و ائمه رو صدا میزدم

نمیدونستم باید چیکار کنم

با صدای داد و بیدادم چندتا دکتر و پرستار اومدن فقط تونستم به زینب اشاره کنم

romangram.com | @romangram_com