#حجاب_من_پارت_19
چه قشنگ شدم!خندیدم و یه ب*و*س برای خودم تو اینه فرستادم
اونا هم مثل من لباس پزشکی با شلوار لی پوشیده بودن به اضافه ی اینکه سارا شالش آبی یکم از مال من تیره تر فاطمه هم شال صورتی چرک سرش کرده بود
یه نگاه به همدیگه کردیم بعد راه افتادیم سمت بیرون
هرکدوم رفتیم سمت جایی که به قول فاطمه معلمامون بودن
در زدم رفتم تو
سرشو بلند کرد یه نگاه خیره بهم کردو بعد سرشو انداخت پایین
...................
چند روز به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد
الان روز سیزدهمیه که به بیمارستان میریم تا الان تقریبا همه چیزو یاد گرفتیم و چیز زیادی نمونده
خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان
به اینجا و کسایی که توش هستن عادت کردم همه هم مارو به عنوان زلزله میشناسن چون امکان نداره هر روز خراب کاری نکنیمو سوتی ندیم
بچه های بیمارستان میگن نمیدونیم از دست کارای شما بخندیم یا گریه کنیم اخه دخترم دیدی اینقدر شیطون
خصوصا منکه تو بیمارستان معروفم
از تاکسی پیاده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان
romangram.com | @romangram_com