#حجاب_من_پارت_18


چهرش متعجب بود انگار

چشماش با تعجب روی چادرم میچرخید و در آخر به چشمای قهوه ایم خیره شد

اخه دیروز چون بیمارستانو داشتن جارو میکشیدن همه جا خیسه خیس بود منم که حساس چادرمو در اورده بودم گذاشته بودم تو کیفم حتما به خاطر همین تعجب کرده

اون دوتاهم که چادری نبودن

طاها_ سلام

ما سه تا_ سلام

ما سه تا هروقت باهمیم نمیدونم چه صیغه ایه همش هماهنگ حرف میزنیم

خندش گرفت

طاها_ چه هماهنگ

طاها_ خب خانم زارعی زودتر آماده شید بیاید اتاق من. فعلا

اصلا به ما اجازه ی حرف زدن نداد

هر سه تا با تعجب به رفتنش نگاه کردیم

_ بچه ها بیاین بریم دیر شد

رفتیم تو اتاقی که دیروز بهمون گفته بودن لباس سفید پزشکی پوشیدم با شلوار لی آبی روشن که دنپا بود و یه شال همرنگ شلوارم که خیلی قشنگ بسته بودمشو فقط گردیه صورتم معلوم بود

romangram.com | @romangram_com