#حجاب_من_پارت_150
هنوز نیومده بودن. همونجا موندیم 5 دقیقه بعد ماشین زینب نمایان شد
همه پیاده شدیم سلام احوال پرسیو خوشو بش کردیم بعدش هم طبق معمول خانواده های دو طرف برای بچه های مجرد همدیگه آرزوی خوشبختی کردنو گفتن ان شاءالله قسمت بچه ی شما
زیر چشمی به زینب نگاه کردم
چادر سادشو سر کرده بود که شال بلند کالباسی رنگش و دامن حریر لباس کالباسیش از زیر چادر معلوم بودن صورتش هم آرایش خیلی خیلی ملایمی داشت که فقط کمی چهرشو تغییر داده بود وگرنه اصلا ضایع نبود
سوار ماشینامون شدیم راه افتادیم سمت تالار
رسیدیم و بعد از اینکه ماشینامونو پشت سر هم پارک کردیم خانما و آقایون از هم جدا شدن و هرکدوم رفتن قسمت مخصوص به خودشون
.
.
زینب
رفتیم داخل با مامان مریم سلام احوالپرسی کردیم و یه راست رفتیم رختکن
چادرمو برداشتم مانتومم در آوردم و گذاشتمشون داخل کیفم
یه لباس فوق العاده خوشگل کالباسی پوشیده بودم که تا کمرش تنگ بود و بعدش یه دامن حریر بود که از کمر تا نُک پام پلیسه های ریز داشت و آستین بلند بود
یه شال بلند همرنگ لباسم رو سرم بودو موهامو کامل باهاش پوشونده بودم
آرایشم هم خیلی ملایم بود درسته عروسیه آبجیمه ولی قرار نیست از اعتقاداتم بگذرم. من که میخواستم همین آرایشم نکنم ولی دستور مریم خانمه
romangram.com | @romangram_com