#حجاب_من_پارت_149
ازدواج عرفان که همه ی توانمو به کار بردم تا فراموشش کنم و با کمک خدای مهربون موفق هم شدم
رفت و آمد خانوادگی با خانواده ی شمس که خیلی تو روحیم تاثیر داشته، واقعا دوستشون دارم، کنارشون که هستم آرامش وصف نشدنی ای رو تجربه میکنم، حتی چندینبار در حالی که نرگس جونو بغل کرده بودم و میبوسیدمش بهش گفتم خیلی دوستشون دارم و مثل خانواده ی خودم میمونن.
اتفاق دیگه ای که باعث شد کل خانوادمون داغدار بشن فوت پسرعمه ی 10 سالم بود که وقتی با دوچرخه داشته از جاده میرفته یه ماشین بهش میزنه و... داغش موند رو دل هممون اونقدر به خاطرش گریه کردم که خدا میدونه حتی الان هم با یادش اشکام جاری میشن، عمه ی بیچارم نابود شد البته پارسال یه بچه ی دیگه خدا بهش داد که اون براش جای امیر علیشو گرفته
و اما بعد از همه ی این اتفاقای ضد و نقیض چیزی که باعث خوشحالیم شد ازدواج مریم بود، آبجیه عزیزم با دوست محمد ازدواج کرد پسر خیلی خوبیه. قبلش از محمد دربارش پرسیدم و اونم که ماجرارو فهمید هرچی راجع به دوستش میدونست بهم گفت منم به مریم انتقال دادم بعدش هم که رفتن تحقیقات و همه از پسره امین و خانوادش تعریف کردن، گفتن آدمای خوبی هستن. حدودا 10 ماهی میشه عقد کردن فردا هم عروسیشونه به خاطر همین این هفته هیچکدومشون دانشگاه نیومدن آخه درگیر کارای عروسین
از اونطرف هم طاها و نازنین عروسی گرفتنو رفتن سر خونه و زندگیشون
اما بهترین اتفاق خبری بود که طاها بهم داد و اون خوب شدن کامل قلبم بود یعنی الان قلبم دیگه هیچ مشکلی نداره
محمد
امروز عروسیه امین دوست صمیمیه با مریم خانم دوست صمیمیه زینب البته بهتره بگم خواهرش چون وابستگیشون بهمدیگه از دوتا خواهر هم بیشتره
چون با امین اینا رفت و آمد خانوادگی داشتیم برای همین مامان و بابا و طاها و نازنین هم دعوتن
و مثل اینکه نازنین با زینب هماهنگ کرده یه جایی نزدیکای تالار همدیگرو ببینیم و باهم بریم. منو مامان بابا با ماشین من، طاها و نازنین با ماشین خودشون و زینبو مامان باباش هم با ماشین زینب میان
تو آینه قدیه داخل اتاق خودمو برانداز کردم
یه شلوار کتان کرمی و تک کت قهوه ای موهامم به سمت بالا ژل زده بودم و کمی به سمت چپ حالت دادم یکمیشم ریختم تو صورتم این مدل مو خیلی بهم میاد. عطر خوشبومم زدم و رفتم تو ماشین نشستم چند دقیقه بعد مامان بابا هم اومدن راه افتادیم
طاها اینا سر کوچه منتظرمون بودن
پشت سر طاها راه افتادم تا رسیدیم سر قرارمون با زینب اینا
romangram.com | @romangram_com