#حجاب_من_پارت_147
اون گردش یک روزه هم شروع تفریحات خانوادگیمون بود
طاها و حتی نازنین متوجه علاقم شدن و بارها بهم گفتن باهاش صحبت کنم اما من هنوز از خودم مطمئن نیستم
مطمئن نیستم حسی که بهش دارم عشق باشه، مطمئن نیستم بتونم خوشبختش کنم و خیلی چیزای دیگه که تو این دو سال مانع شدن حسمو به زبون بیارم
حتی از به زبون آوردنش پیش خودم هم میترسم
خودم هم نمیدونم دارم چیکار میکنم ولی یه چیزو خیلی خوب میدونم اونم اینه که خدای مهربونم هرچیزی که به صلاح من و برای من باشه ازم دریغ نمیکنه و بهم میده
توکل به خودش
.
.
زینب
از در کلاس اومدم بیرون و راه افتادم سمت نمازخونه... موقع نماز ظهر بود
صدا_ خانم زارعی؟ خانم زارعی؟
برگشتم سمت صدا آقای علوی بود
آقای علوی یکی از همکلاسیامه، اسمش حسین و همسن خودم 19 سالشه، چند ماه بعد از ورود من به دانشگاه اومد دانشگاهمون طبق چیزایی که شنیدم برای کار پدرش مجبور شدن بیان گیلان و اونم انتقالی بگیره
_ بله؟
romangram.com | @romangram_com