#حجاب_من_پارت_143


ولی حتی اگه خرید هم نکنم قدم زدن بین اونهمه وسیلرو دوست دارم

دیدن وسیله ها به وجد میاوردنم

با ذوق زیادی که داشتم هرچیز قشنگ میدیدم به بقیه نشون میدادم و اونا هم اینهمه ذوق منو که میدیدن میخندیدنو باهام همراه میشدن حتی آقایون که دوست نداشتن بیان

مامان_ زینب تو که از اینهمه وسیله تعریف کردی نمیخوای هیچکدومو بخری؟

مبهوت به مامان نگاه کردم _ چرا به فکر خودم نرسید

همه زدن زیر خنده

با نازنین رفتیم جلوتر و با دقت فراوون شروع کردم به کنکاش مغازه ها

تنها مغازه هایی که نگاه میکردم لباس فروشی و وسایل حجاب بود

رفتیم داخل مغازه ی روسری فروشی. بقیه هم اومدن داخل

از سه تا روسری ابریشم خوشم اومد مونده بودم کدومو بگیرم

نرگس جون اومد کنارم _ چیشد عزیزم انتخاب نکردی؟

_ نمیدونم بین اینا کدومو بردارم

یه نگاه بهشون کرد

نرگس جون_ آقا اینجا اتاق پُرُو ندارین؟

romangram.com | @romangram_com