#حجاب_من_پارت_11


پسر بی ادبه_ پس چرا وایسادی درو ببند بیا اینجا

درو بستمو رفتم نزدیکتر

پسر بی ادبه_ بشین رو تخت

با تعجب نگاهش کردم

پسر بی ادبه_ چرا تعجب کردی میگم بشین رو تخت دیگه

یه چند ثانیه دیگه نگاهش کردم و بعد رفتم نشستم رو تخت ببینم میخواد چیکار کنه

پسر بی ادبه یه نگاه بهم کردو گفت_ آستینتو بزن بالا

اخمام رفت تو هم

_ چرا اونوقت؟

پسر بی ادبه_ برای اینکه میخوام رو دستت بهت نشون بدم

با اخم بیشتر _ متاسفم من نمیزارم میتونید رو عروسک امتحان کنید

و از تخت پریدم پایین که یهو حس کردم قلبم یه جوری شد یه درد پیچید توش میدونستم الانه که دردم بیشتر بشه

اون پسره همونجور داشت حرف میزد انگار داشت سرزنشم میکرد ولی من یه کلمه هم نمیفهمیدم هر لحظه دردم داشت زیاد تر میشد اخمام از درد زیاد بیشتر تو هم رفتنو با دستم محکم به قلبم چنگ زدم

نمیدونم چقدر گذشت یک دقیقه یا بیشتر فقط میدونم برای من یک قرن گذشت که صداشو نزدیکم شنیدم

romangram.com | @romangram_com