#حجاب_من_پارت_12
نگران شده بود انگار چون هی میگفت چی شد چت شد تو که الان خوب بودی
اما من نمیتونستم عکس العملی نشون بدم
فقط یه دفعه حس کردم دیگه پاهام توانی برای موندن ندارن و افتادم روی زمین
اروم چشمامو باز کردم یکم به اطرافم نگاه کردم اا منکه تو اتاق همون دکتر بی ادبم ایش یه چشم غره هم تو دلم براش رفتم چون حتی نای تکون دادن پلکامم نداشتم
اه چقدر تشنمه
ناله کردم _ آب
یه هو دیدم اومد بالای سرم
اه عین جن میمونه پسره
بهش نگاه کردم یه لحظه حس کردم صورتش غمگینه
اه ولش بابا اصلا به منچه
یه لیوان آب برام اورد خواستم بلند شم اما نمیتونستم بی رمق دوباره افتادم رو تخت و غمگین چشم دوختم به زمین بغض کردم از ضعفم
حس کردم زیر سرم یه چیزی تکون خورد. نگاه کردم....
دستشو از روی تخت برده بود زیر بالشم طوری که اصلا دستش بهم برخورد نکردو فقط حرکت بالشو حس کردم .... همونجور یه دستی کمکم کرد بلند شم بعد بالشو گذاشت کنار دیوار و اروم بهم گفت تکیه بده
یه جوری شدم با دیدن اینکارش خصوصا وقتی ابو اوردو سر به زیر گفت
romangram.com | @romangram_com