#هیاهوی_دلدادگی_پارت_7

_نه.
_زمانی که خانم بیتا خمسه به قتل رسیدند شما روی پشت بوم اون خونه چکار می کردین؟
سکوت می کنم، شرم دارم جواب دهم، از حجم زیاد استرس، گویا درون معده ام اسید های مختلفی با هم جنگ به پا کرده اند.
_شما از تأهل آقای هوروش مرعشی و همچنین وضع حمل خانم بیتا خمسه با خبر بودید، پس به چه عنوان با آقای مرعشی در ارتباط بودید؟
بزاق دهانم را به سختی قورت می دهم و انگشتانم را محکم تر به دیواره ی چوبی فشار می دهم تا مانع افتادنم شود.

نه نبودم، با خبر نبودم؛ من از بچه ی بی گناهی که بخاطر حماقت من، قبل از آنکه چشم به جهان باز کند، برای همیشه وداع گفت، باخبر نبودم...
سکوتم که طولانی می شود با تحکّم ادامه می دهد.
_جواب سوالات من رو بدید خانم ایزدنیا!
نفسم حبس می شود و هوایی برای بلعیدن نمی یابم، به گلویم چنگ می زنم، زانوانم شل می شوند و بر زمین می افتم، چشمه ی اشکم بعد سه ماه می جوشد و سد محکم چشمانم را در هم می شکند.
اشک هایم همانند شلاق یکی پس از دیگری بر روی گونه هایم فرود می آیند و صدای مادرم در سرم به دوران می افتد.
_شیرمو حلالت نمیکنم... کاش تو هم مرده بودی... کاش دختری نداشتم، خدا لعنتت کنه!
※※※※※※
با ضرب دستی که بر روی صورتم فرود می آید بر زمین می افتم و هق می زنم.

romangram.com | @romangram_com