#هیاهوی_دلدادگی_پارت_12

_با توجه به گواهی پزشکی قانونی خانم بیتا خمسه، دادگاه رأی به جنون و خودکشی میت داده و پرونده را مختومه اعلام می کند و بر طبق ماده شش صد و سی و نه، این قانون تشریح شده است كه در عرف به رابطه ی خانم ناریا ایزدنیا و آقای هوروش مرعشی، نامشروع گفته می‌شود. این جرم در قانون این‌گونه تعریف شده است كه «هرگاه زن و مردی كه بین آنها علقه زوجیت نباشد مرتكب روابط نامشروع یا عمل منافی عفت« غیر از زنا »از قبیل تقبیل یا مضاجعه شوند، به شلاق تا نود و نه ضربه محكوم خواهند شد؛ بنا بر قوانین درج شده، خانم ناریا ایزدنیا به چهل و پنج ضربه شلاق و سه ماه حبس محکوم و آقای هوروش مرعشی به هشتاد ضربه شلاق و هفت ماه حبس محکوم خواهند شد.
شوک زده با چشمانی غبار آلود به چکشی که بار دیگر بر میز کوبیده می شود چشم می دوزم و کلام آخر قاضی در سرم به دوران می افتد.
_ختم دادگاه.
مگر می شود جان نداد؟
مگر می شود نمرد؟
دلم فریاد می کشد که به این حکم رضا نیست، دلم مرگ می خواهد، مرگی یک باره!
کاش می شد خود گنهکار حکم خویش دهد، در آن صورت دلم مرگی ابدی را انتخاب می کرد، من توان مرگی تدریجی را ندارم، کاش جای دلم، زبانم به کار می افتاد.
اما همیشه برای من، زود دیر می شود و من می مانم و زنی که زیر بازویم را می گیرد تا به شکنجه گاهم بَرَم گرداند.
من می مانم و هق هق های مردانه ی نامردی که دنیای رویاهایم را بی رحمانه بر سرم آوار کرد.
به کمک دو زن چادر به سر کنارم، زیر نگاه های اشک آلودی که نفرت از من را فریاد می زنند، پاهای بی جانم را به سوی در می کشانم.
کاش می شد برگشتی به گذشته داشت، کاش می توانستم مانع مرگ آرزوهای مادری شوم، کاش می توانستم هوروش را از صفحه ی زندگی ام خط بزنم اما افسوس که زندگی همانند رودخانه ایست که شروعش قلّه ی کوه و پایانش به نا کجا آباد می رسد.
قامت خمیده اش را که در میان هیاهوی جمعیت راهروی دادگاه می بینم تمام محبت هایش پیش چشمانم، کمر به کشتنم می بندند.
مردن در لحظه را آرزو کرده ای؟ می توانی حالم را درک کنی؟ می توانی نگاه افسوس بار مادرت که دست های دست بند زده ات را نشانه می رود را ببینی و طعم تلخ ذلت کامت را نزند؟
باید جای من باشی تا بفهمی یک مادر، چگونه پشیمان می شود از به دنیا آوردن فرزندی ناخلف!

romangram.com | @romangram_com