#هستی_من_باش_پارت_69

ـ منم هستی هستم. زن سامان.

وا چرا داره شاخ در می یاره؟ رنگشم پرید. آهان خراب کاری کردم. لابد این خاطر خواه سامان هست.

ـ زنِ سامان؟ خوشوقتم خانم.

قشنگ معلوم هست به زور داره انگلیسی حرف می زنه ها، ولی لهجه اش باحال هست. هم انگلیسی هم فرانسوی هـــه!

ـ مرسی. بفرمایید داخل بشینید تا من سامان رو صدا کنم.

با ناز اومد تو و روی یکی از مبل ها نشست. منم رفتم اتاق سامان یه تقه به در زدم و گفتم:

ـ سامان جان مهمون داری عزیزم.

سامان که انگار فهمیده بود جلوی کسی دارم این طوری واسش نقش بازی می کنم گفت:

ـ الان می یام عزیزم.

عزیزمش رو چند ثانیه دیرتر گفت. ایـــش! رفتم آشپزخونه تا براش شربت بریزم. با صدای در فهمیدم سامان از اتاق اومده بیرون. فضولیم گل کرد. گفتم ببینم چطوری سامان استقبالش می کنه. رفتم گوشه ی آشپزخونه وایستادم و تماشاشون کردم.

ـ به! چطوری کاترین؟

دخترِ با ناز از رو مبل بلند شد و رفت سمت سامان و گفت:

ـ سلام عزیزم خوبی؟

سینی شربتا رو برداشتم و رفتم سمتشون. با چیزی که دیدم در جا میخکوب شدم. دخترِ بعد از این که به سامان دست داد. لب های سامان رو بوسید. نمی دونم چرا یه طوری شدم؟ انگار سامان واقعا شوهرم هست و من الان ناراحت شدم که سامان لب های دختر رو بوسیده. به خودم اومدم و سینی رو براشون بردم و بعد از تعارف کردن شربت روی یکی از مبل ها نشستم.

سامان:

romangram.com | @romangram_com