#هستی_من_باش_پارت_68
ـ هـــــه! خیلی باحال بود. تا بغلش کردم زد زیرِ گریه.
ـ بله معلوم نیست چی کارش کردی تو بغلت.
ـ برو بابا.
ـ وای به حاله بچه ات!
وای فکر کن بچه ی سامان چه ناز بشه. عسیسم. موش می شه.جیگر.
اون قدر کانالای تلویزیون رو این ور اون ور کردم خسته شدم. هیچی هم نداره. بلند شدم برم یه کاری بکنم. رفتم سمت اتاقم چشمم به حموم افتاد. می رم حموم. بعد از یه دوش آب گرم تصمیم گرفتم به خودم برسم. هوا داشت سرد می شد باید می رفتم بیرون یه دو سه تا لباس پشمی می خریدم. یه شلوار لی لوله مشکی پوشیدم. کلا تو کارِ لوله بودم. هـــه! با یه بلوز پشمیِ صورتی که از این یقه گردا بود که آدم و خفه می کرد، ولی چون سردم بود احساس خفگی نمی کردم. صندل های صورتیم رو هم پوشیدم. یه رژ صورتی مایع هم زدم. از اتاقم اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه یه کمی آب خوردم و اومدم بیرون. با صدای زنگ خونه رفتم سمت در. یعنی کی می تونه باشه این وقته ظهر؟ در و باز کردم. یه دخترِ فرانسوی که موهای لخت طلایی داشت با یه پالتوی زرد رنگ که تقریبا به موهاش می اومد. همین طور با تعجب داشت من و نگاه می کرد. وای نکنه الان فرانسوی صحبت کنه؟
ـ ببخشید شما؟
وای مامانم اینا چه با ناز حرف می زنه. منم تصمیم گرفتم با ناز باهاش صحبت کنم. خدا رو شکر انگلیسی گفت. منم به انگلیسی البته با ناز گفتم:
ـ شما زنگ خونه رو زدین؟
لبخند ملیحی زد و گفت:
ـ اوه بله من با سامان کار داشتم هستش؟
اولالا سامانم بله! چه خوش سلیقه هم هست.
ـ بله هستش. بگم کی کارش داره؟
ـ کاترین هستم و شما؟
romangram.com | @romangram_com