#هستی_من_باش_پارت_63

پررو عجب رویی داره ها!

ـ خیلی پررویی به خدا.

- مرسی که آگاهم کردی.

ـ چه عجب تشکر کردی.

ـ خواهش می کنم.

بعد رفت سمت اتاق خوابش. مطمئن بودم که می خواد بره پیش هما پس منم باید برم ببینم. می خوام ببینم وقتی به پاش افتاده زهی خیال باطل! سامان بیفته به پای هما؟ هـه! رفتم تو اتاقم تا لباسام رو عوض کنم. یه شلوار لی آبی کثیف لوله پوشیدم با یه سویی شرت کلاه داره کله غازی پوشیدم. هوا کم کم داشت سرد می شد. یه رژ مات شکلاتی هم زدم. کتونی آل استار آبی ها رو هم پوشیدم. خب دیگه آماده بودم. وقتی از در اومدم بیرون سامان داشت می رفت سمت در. زود دویدم سمتش.

ـ می ری پیشِ هما جون؟

ـ به تو چه؟

ـ فقط یه سوال کردم.

ـ منم گفتم به تو چه.

ـ به هر حال گفتم اگه می ری پیشِ هما منم بیام که با هم از دلش در بیاریم.

ـ لازم نکرده خودم می رم.

این طوری نمی شد باید از راه دخترونه ام استفاده کنم. با ناز گفتم:

ـ سامانی بذار منم بیام.

ـ نـه.

romangram.com | @romangram_com