#هستی_من_باش_پارت_17
ـ خدافظ هما جون. راستی دوباره کی می یای؟
ـ هفته ی دیگه جمعه میام خدافظ عزیزم.
ـ خدافظ.
و به سمت پله ها رفت. سامان همین طور داشت ما رو نگاه می کرد.
ـ ببین تاکسی اومده بعد برو بیرون.
ـ آره اومده سامان جان. صدای بوقش و شنیدم خدافظ.
هر دو با هم گفتیم خدافظ.
منم بی توجه به نگاش سرم و انداختم پایین و رفتم تو اتاقم و در و قفل کردم و خیلی زود خواب من و با تموم فکرهام با خودش برد.
نمی تونم.... نمی تونم فراموشش کنم ای خدا....
با صدای زنگ گوشیم دست از گریه کردن برداشتم. شماره ی پرسل بود جواب دادم.
ـ بله؟
ـ سلام چطوری؟
ـ خوبم. کاری داشتی زنگ زدی؟
ـ آره زنگ زدم بگم پاشو بیا اسکله کار واجبی باهات دارم.
ـ پرسل من الان حوصله ی هیچ کاری رو ندارم. می شه پشت تلفن بهم بگی؟
romangram.com | @romangram_com