#هستی_من_باش_پارت_13

خیلی نامرد بود. خیلی پست بود. همه ی مردا همین طورن همه پستن. ای خدا دارم می میرم. یعنی به غیر من کسای دیگه ای هم بودن؟ نمی دونم.... دختر چرا با خودت این طوری می کنی؟ ولش کن بره، فراموشش کن. نه نمی تونم بعد چهار سال که تمام لحظه لحظه های زندگیم رو باهاش بودم حالا.... حالا فراموشش کنم؟ نه.... ولی.... ولی تو باید فراموشش کنی.

ـ هو حواست کجاست؟

به خودم اومد وسط یه خیابونی بودم که نمی دونستم کجاست. یه ماشین شاسی بلندم کنارم بود. تازه فهمیدم که موضوع چیه زود به سمت مرد گفتم:

ـ ببخشید اصلا حواسم نبود.

ماشین راه خودش و گرفت و رفت. یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم. وای ساعت دو بود. زود یه نگاه به دور و برم انداختم هیچ جا رو نمی شناختم. فورا شماره ی عرفان رو گرفتم. اَه.... چرا جواب نمی ده؟ تازه یادم افتاد امشب عرفان هامبورگ کنسرت داشت. باید به این پسرِ، سامان زنگ می زدم. اَه من که شماره اش و نداشتم، تینا؟ آره باید به تینا زنگ بزنم تا از حسام بگیره. فقط خدا کنه بیدار باشه با این امید شماره ی تینا رو گرفتم.

ـ الو هستی؟ خودتی؟ تو کجایی دختر؟

خدا رو شکر صداش خواب آلود نبود.

ـ سلام تینا می شه شماره ی سامان رو از حسام بگیری می خوام بگم بیاد دنبالم.

ـ هستی تو داری گریه می کنی؟ تو کجایی؟ بگو تا با حسام بیایم دنبالت.

ـ تینا من نمی دونم کجام. شماره ی سامان رو بده.

ـ سامان؟!! فکر کن یه درصد اون بیاد دنبالت! ساعت یک بهم زنگ زد گفت از هستی خبر داری منم گفتم نه. هستی خیلی عصبانی بود.

ـ تینا می شه شماره اش و از....

با صدای رعد و برق ترس همه ی وجودم و برداشت.

ـ چی شد هستی؟

ـ شماره ی سامان رو بده.

romangram.com | @romangram_com