#حریری_به_عطر_یاس_پارت_74

دستش به سمت قلبش رفت و مشتش بر سینه نشست و گفت:

- این جا بدجور داغونه ... داره می سوزه ... اما من نمی تونم کاری براش انجام بدم ... یعنی کاری از دستم ساخته نیست ... یه حریف قدر و کار کشته جلو روم وایستاده ... حریر اون طرفه... اون وقت تو بگو من چی کار باید بکنم؟

خواست حرفی بزند که علیرضا ادامه داد:

-اره باید به قول تو در حقش برادری کنم...

کلافه انگشتانش را میان موهایش فرو برد و با ناباوری نالید :

- وای برادری ؟ برادری در حق کسی که عاشقشی ؟ میشه حسن ... هان؟

حسن در سکوت خیره اش شده بود ...

-از خودم متنفرم ... از این که دارم انقدر راحت عشقمو از دست می دم حالم از خودم به هم می خوره ...

باید می گذاشت بگوید و خالی شود ... خودش هم این روزها را گذرانده بود... وقتی دختر مورد علاقه اش خیلی راحت عشق او را به خاطر یک حاجی بازاری سن و سال دار پس زده بود دیگر از عشق علیرضا چه انتظاری می شد داشت؟ ... جوانک آن قدر معقول بود که خود علیرضا اعتراف کرده بود ... خب مگر حریر مغز خر خورده بود که جوانک همه چیز تمام را رها کند و علیرضای یه لا قبا را بپذیرد؟ اصلا این روزها چه کسی به این عشق های در پیتی توجه می کرد که حریر بکند؟ نان خشک در قاتق زدن و عشق را کیلو کیلو به خورد هم دادن... تمام شد آن روزها که عشق برای خودش بر و بیایی داشت و آقایی می کرد ... با گفتن کلامی که بی اراده از دهانش بیرون جهید ، نفس علیرضا در سینه حبس شد ...

-می خوای بکشی کنار؟

حرف در دهانش می گذاشت؟ جان می داد اگر حریر را از دست می داد... حسن رمال بود یا چشم بصیرت داشت که انقدر واضح ذهنش را می خواند؟لعنتی ...

جنگ عقل و احساس شروع شده بود ... عقل مشت می کوبید و احساس لگد می پراند ... اما این روزها عقل قوی تر بود ... پای چشم احساس کبود شده بود و ذق ذق می کرد ... عقل هنوز سر پا بود و دور گود می چرخید ... نفس در سینه ی احساس بند آمد ... اما عقل با مشتی دیگر او را به زانو در آورد ... هر دو نفس نفس می زدند که علیرضا نالید :

-آره می خوام کنار بکشم..

داور دست عقل را بالا برد ... چند باری هورا کشید ... احساس خفه شد .. بغض کرد اما عقل پیروزمندانه ابرویی بالا انداخت.. مغرورانه بالای سر او می چرخید که احساس در حرکتی غافگیرانه زیر پای او را خالی کرد و بر قفسه ی سینه اش نشست... حالا احساس پیروز مندانه لبخند زد و این بار علیرضا زمزمه کرد:

- اما اون جوری که خودم می خوام ...

************

)پست بیست و سه )


romangram.com | @romangram_com