#حریری_به_عطر_یاس_پارت_52
×××××××××
در باز شد و زن با اندامی موزون و خوش فرم در آستانه ی در ایستاد ... با دیدن مرد مقابلش لب ها به کسری از ثانیه کش آمدند و چشم ها از خوشحالی درخشیدن گرفت...
چشمان مرد کمی روی اندام زیبای زن بالا و پایین شد و شیطنت بار گفت:
- نمی خوای بیام تو، بعد اون خنده های خوشگلتو تحویلم بدی ؟
زن کنار کشید و با صدایی پر از ناز گفت:
- بفرمایید سرورم...
خنده بر لب های مرد نقش بیشتری گرفت و به محض ورود به خانه زن را میان پنجه هایش اسیر ساخت و در را با پشت پا بست... زن آویز گردن مرد شد و گفت:
- چه قدر دلم برات تنگ شده بود ...
آریا سر میان موهای پریناز فرو برد و گفت:
- تازه می فهمم چه قدر نفس کم داشتم....سورپرایزم کردی...
و نفسی عمیق از میان موهای او کشید و ادامه داد:
- دلم واسه موهای خوشبوت تنگ شده بود .. بدون شوهرت چه جوری طاقت آوردی؟
ابروهای خوش حالت پری ناز بالا پرید و جواب داد:
- حالا که می بینی نتونستم طاقت بیارم ..
آریا او را بیشتر به خود فشرد و بوسه ای کنار گوشش نواخت و گفت:
- وقتی گفتی اینجام باورم نشد ... مگه نگفتم یه کم دیگه خودم میام...
پریناز مشتش را به سینه ی او کوبید و گفت:
romangram.com | @romangram_com