#حریری_به_عطر_یاس_پارت_48


پر از اشتیاق پرسید:

- تو چی گفتی ؟

-چی می خوای بگم ... گفتم باباش بیمارستانه ... نتونسته بیاد.

-دیگه فردا حتما میام .

مریم که هیجان او را دید با ناراحتی گفت:

-باشه خانومی ... مواظب خودت باش .. فردا می بینمت ...

-فدات شم ... اما یه ضد حال طلبت ...

-اخه اون موقع زیادی خوش خوشانت می شد ...

-مریم ؟

-دارم حرف حقو می گم ... اما کو گوش شنوا ... من نمی دونم تو چی تو این پسره دیدی ... چشمات کور شده حریر ... این منو اذیت می کنه ...

صدای زنگ در باعث شد حریر بگوید:

- باشه مریم جون در می زنن ... فردا با هم حرف می زنیم..

تماس را قطع کرد ... گوشی را روی دستگاه گذاشت و به سمت آیفون رفت ... جواب داد:

- بله؟

-باز کن خانوم منم...

بلافاصله گوشی را گذاشت و به سمت اتاقش دوید ... دیدن علیرضا در آن لحظه تنها چیزی بود که اصلا دوست نداشت ..

××××××××××

romangram.com | @romangram_com