#حریری_به_عطر_یاس_پارت_47
-هیچی فقط یه نفر سراغتو می گرفت ...
بی اختیار قلبش کوبیدن آغاز کرد ... حس این که آریا سراغش را گرفته باشد باعث شد ضربان قلبش بالا بگیرد... نگاهش بی اراده به سمت در اتاق پدرش چرخید و به آرامی پرسید :
- کی؟
-این پسره ساجدی ...مسعود ساجدی رو می گم...
آه از نهادش بلند شد ... تنش به عرق سردی نشست و گفت:
-واسه چی؟
نمی دونم گفت:
ازت جزوه می خواد ..
دلش بهم خورد ... ته دلش آشوبی به پا شده بود .. این که فکر می کرد بعد از دو روز آریا سراغش را بگیرد چیز زیادی نبود ...دستش را روی شقیقه اش گذاشت ... درد بدی در سرش پیچید اما این بار مریم با جمله ی بعدی انگار برق سه فاز به او وصل کرد ...
–شوخی کردم بابا ... این پسره ی نچسب سراغتو می گرفت .. گفت قول جزوه بهش دادی ...
کفری نفسش را بیرون داد اما همزمان دلش غنج رفت و لب هایش به لبخندی کش آمد:
-راست می گی مریم؟یکی طلبت ... همیشه همه چی رو بهم زهر مار می کنی ...
-کوفت نیشتو ببند ... به خدا حیف اون علیرضا ی بیچاره که دل به تو بسته ...
در دلش شوری به پا شده بود ... بی توجه به کلام مریم ،دستش را جلوی دهانه ی گوشی گرفت و با کمترین صدا پرسید:
- آریا دیگه حرفی نزد ؟
مریم با لحنی پر اکراه جواب داد:
- پسره ی گوشت تلخ اومده جلو میگه این خانمه فتوحی یه جزوه به من قول داده بود .. پس چرا دو روزه نمیاد دانشگاه ...
romangram.com | @romangram_com