#حریری_به_عطر_یاس_پارت_44

- چی شده علی؟ چه بلایی سر حسین اومده ...

حریربی حس و حال از جا بلند شد ... رنگ و روی پریده و بی حالش نشان از ضعف درونی اش داشت ...

اما زری بی آن که ملاحظه ی حال دخترک را کند، بی آن که منتظر جواب علیرضا بماند ، به سمت حریر هجوم آورد و بی رحمانه به او توپید:

- خیالت راحت شد؟... بفرما ، همش به خاطر هزینه های سر سام آوره جناب عالیه .. واسه من آدم شده ... دانشگاه ... آخه یکی نیست بگه ننه ت چه گهی بوده که تو بخوای بشی ...

اشک در چشمان حریر حلقه زد ... اما توانی برای پاسخ دادن نداشت ... برای امروزش کافی بود ...زری هیکل چاق و لرزانش را روی نیمکت انداخت و همان طور که خود را به سمت چپ و راست تکان می داد با صدایی بلند نالید:

- وای حسین ... چه بلایی سرت اومد ...

حریربی رمق تکیه به دیوار زد ... علیرضا با نگرانی نگاهی به او انداخت و کلافه به زری گفت:

-ای بابا عمه این چه وضعیه ...چرا این جوری می کنی؟

هنوز کلامش تمام نشده بود که پرستاری از بخش بیرون زد و با لحنی عصبی گفت:

-خانم داری چی کار می کنی؟ ... پاشو ببینم ... چه خبرته ... اینجا مثلا بخش مراقبت های ویژه ست ... ای بابا...

و رو به علیرضا گفت:

- اقا ببرش بیرون ... عجب آدمایی پیدا میشنا ...

زری هیکلش را به زحمت از زمین بلند کرد و با حرص گفت:

-هی خانم پرستار نفست از جای خوش بلند میشه ... اونی که اون جا خوابیده شوهر منه... نون آوره خونه م ... این ذلیل مرده رو می بینی این باعثشه ... همه چی از زیر گور این بلند میشه ...

و بی توجه به همه به سمت او رفت .. اما صدای عمه گفتن ها علیرضا او را در جا خشک کرد ...


علیرضا خشمگین مقابلش ایستاد و گفت:

- چی کار می کنی عمه ... گناه حریر چیه ؟ حسین آقا سکته کرده ...

romangram.com | @romangram_com