#حریری_به_عطر_یاس_پارت_21


-به من ربط نداره ؟... یه بارکی بگو کلفت آوردم دیگه ...

-خانم من، چی می گی شما ؟ کلفت چیه ؟

-من نمی دونم پای این دختره برسه دانشگاه، من یه روزم تو این خونه نمی مونم ...

-الله اکبر ...زن حرف حسابت چیه؟

- نه ... این حرفه منه...

و بعد از دو روز کش مکش با قهر به خانه ی برادرش رفته بود ... بعد از یک هفته درست وقتی که داشت آرامش دلچسبی را مزه مزه می کرد ، علیرضا او را به خانه برگردانده بود ... زری با دیدن او در حیاط پشت چشمی نازک کرده و به سمت خانه رفت...اما علیرضا به آرامی نزدیکش شده و قبولی اش را در دانشگاه تبریک گفته و رفته بود ... پس از آن دیگر زری مخالفتی نکرده بود و او با خیال راحت پا به دانشگاه گذاشته بود .

علیرضا پشت این قضیه بود و او نمی دانست... منکر مهربانی های علیرضا نبود ... اما دلش جای دیگری بود و علیرضا سهمی از قلب او نداشت ... لب باز کرد تا حرفی بزند اما به یک باره فکری بکر و تازه در مغزش جرقه زد...درست بود ، خود علیرضا کلید حل مشکلش بود ... لب به دندان گزید و همان طور که از کنار هیکل درشت زری می گذشت گفت:

- میرم دوش بگیرم...

ابروهای زری بالا پرید و به عقب برگشت و به راهی که حریر می رفت نگاه کرد... کاش دخترک سرکش کمی آرام می گرفت ... چشمان خیس علیرضا دو روز پیش دلش را به آتش کشیده بود ... چشمانی که پر از عشق بود ... هیچ کس مثل او علیرضا را نمی شناخت...

×××××××××

آریا گوشی اش را روی میز انداخت و فنجان اسپرسو اش را جلو کشید ...محمود کنارش نشست و گفت:

- حالا چرا انقدر تو فکری؟

آریا نگاه خیره اش را از فنجان گرفت و به رو به رو دوخت و گفت:

- ببین پریناز بد رو مخمه...

-می خوای چی کار کنی؟

- همه چی دست مامانمه ... اگه بخوام نه رو حرفش بیارم،همه چی پر... اَه این شرط لعنتی داره دیوونه م می کنه.

-چرا بی خیال نمیشی ... خب تو که این جا همه چی داری ... اگه بخوای هم...

romangram.com | @romangram_com