#حریری_به_عطر_یاس_پارت_20


بی آن که توجهی به نیش زبان او کند زیر لب پرسید:

- واسه چی میان؟

زری دست به کمر زد و گفت :

- دارن میان واسه گذاشتن قرار مدار...

هر دو چشم در چشم خیره ی هم شدند .. حریر اسکاچ را در ظرفشویی انداخت و به سمت او برگشت:

- من هنوزم جوابم همونه...

اما زری فاتحانه نیشخندی زد و گفت:

- چه غلطا ...حیف که علیرضا توی تحفه خانمو می خواد و منمو این یه برادر زاده.. وگرنه می دونستم چه جوری حالتو بگیرم... در ضمن بهت بگم بابات در جریانه ... پس بهتره مثل بچه ی آدم بری حاضر شی ...

حریر پر بغض لب زد:

- بابا به من قول داده بود...

-خیلی دلتم بخواد علیرضا داره این جوری واسه ت سینه چاک میده ... وگرنه معلوم نبود تا حالا زن کدوم ننه قمری شده بودی..

اما حریر نمی ایستاد تا این زن او را کنار برادر زاده اش سر سفره ی عقد بنشاند..

-من زن علیرضا نمی شم...

چشمان زری پر شد از غضب گامی به جلو برداشت و درست مقابلش ایستاد ... اندام گوشتالودش از حرص می لرزید... چشمانش را ریز کرد و خطاب به او گفت: -حیف... حیف که علیرضا می خوادت...نمی دونم این پسره ی زبون نفهم چرا گیر داده به توی تحفه...وگرنه داشتم براش دخترایی که تو اندازه ی یه موی گندیدشونم نیستی... پس روتو کم کن و زیادی زبون درازی نکن ... انقدرم اون بچه رو نچزون ...اگه زن علیرضا نشی یه روزم نمی ذارم تو این خونه بمونی و واسه خودت ادعای مهندسیت بشه ... بچه م علیرضا همه جوره هواتو داره ... اما کو فهم و شعور ...

تمام روزهای گذشته جلوی چشمانش ظاهر شد ... دقیقا سه ماه پیش بود که یک ضرب دانشگاه قبول شد... اما زری پاهایش را در یک کفش کرده بود و حرف خود را می زد:

- حسین اگه این دختره بره دانشگاه یه روزم من تو این خونه واینمیستم...

-یعنی چی خانم ؟ چه ربطی به تو داره؟

romangram.com | @romangram_com