#حریری_به_عطر_یاس_پارت_164


- بهم اعتماد کن .. چند روز دیگه بازم میاییم ... اون موقع حسام رو هم میاریم ...

چشمان زیبا و خوشرنگ حریر به سمت او چرخید و گفت:

-حواست به حسام هست دیگه؟

پلک های علیرضا که بسته شد ،خیال حریر آسوده شد که غیر از خودش حسام هم حامی خوبی پیدا کرده است .. هر چند که قبل از تمام این ماجراها دوستی دلنشینی بین آن دو برقرار بود ... علیرضا سبد صبحانه را برداشت و گفت:

-بریم دیگه ...

سوار اتومبیل که شدند ... علیرضا دستمالی از جعبه ی آن بیرون کشید و نرم و آرام اشک های او را پاک کرد و گفت:

- میشه ازت خواهش کنم دیگه گریه نکنی ... به خدا جیگرم کباب شد...

لب های حریر به هم چسبید ... علیرضا سرش را نزدیک گوش او آورد و آرام ادامه داد:

- الان می دونی دلم چی می خواد ؟

نگاه حریر به سمتش چرخید و سوالی نگاهش کرد:

- الان فقط دلم می خواد محکم بغلت کنم ... بگم من اینجام ... تمام سال ها بودم اما الان واقعی و محکم پیشتم ... خیلی دوستت دارم دختر ... خیلی .. تو رو خدا گریه نکن ... داری منو بی تاب می کنی به خدا ...

حریر با پشت دست اشک های غلطیده روی گونه اش را پاک کرد و گفت:

- خیلی اذیتت کردم ...

-نه به اندازه ی الان... وقتی این جوری گریه می کنی و نمی تونم واست کاری انجام بدم دلم می خواد بمیرم ...

×××××××××××

اتومبیل را جلوی در آرایشگاه نگه داشت و گفت:

- خب حالا یه خانم زشت و سرخ و گلابی تحویل می دیم و یه خوشگل ناز نازی تحویل می گیریم ...

romangram.com | @romangram_com