#حریری_به_عطر_یاس_پارت_146


اما علیرضا مست بوسه هایی که آرزوی هر روز و شبش بود جواب داد :

- در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورده! چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

نفس در سینه ی حریر حبس شد ... علیرضا و شاعری؟! ...

-آره خل شدم ... شاعر شدم ... اما تو رو خدا حریر دیگه پسم نزن ... به خدا نوکریتو می کنم .. من خیلی می خوامت حریر ...

لب های حریر بین دندانش گیر کرد .. چه قدر خجالت کشیده بود ...سرش را پایین انداخت .. بغض گلویش را گرفت ... این علیرضا ی عاشق پیشه امشب داشت با قلب او چه می کرد ؟قلبی که همیشه سعی داشت در برابر او و عشقش مثل سنگ باشد ... چشمانش که پر شد، علیرضا خود را جلوتر کشید .. سینی که فاصله ی بینشان را پر کرده بود کنار زد و نزدیکتر شد ...دست زیر چانه ی او انداخت و سرش را بالا کشید ... نگاه ها گرم و پر از احساس در هم گره خورد ...

– حریر من خیلی دوستت دارم ... می فهمی ؟

پلک های حریر برهم نشست ... قطرات اشک روی گونه هایش لغزید ... علیرضا درد را فراموش کرده بود ... نکند زیر دست و پای آن اراذل جان داده و مرده بود وخودش نمی فهمید؟ نکند حالا در عالم رویا به عشقش رسیده بود ؟ .. اخر این همه انعطاف از حریر بعید بود ... لب های حریر لرزید ...

-من دختر خوبی نیستم ..

romangram.com | @romangram_com