#حریری_به_عطر_یاس_پارت_145


چشمان آریا مات او شد ... برای دقایقی نفس در سینه اش حبس شد ..پریناز چه کرده بود؟! .. دست پریناز آرام انگشتان او را گرفت و روی شکم خود گذاشت و با عشوه گفت:

-ببین این جاست ... اونی که می تونه همه چی رو به نام تو کنه ...

چشمان آریا به سان پلنگی خشمگین در کاسه چرخید و بلند فریاد کشید :

-تو چی غلطی کردی لعنتی؟

با خونسردی شانه ای بالا انداخت و جواب داد:

- هیچی یه مدته از قرصام استفاده نمی کنم .. فقط همین ..

واقعا نمی دانست چه کند ... باورش نمی شد ... تمام وجودش پر از خشم شده بود .. به یکباره به او حمله کرد و گلویش را گرفت :

- لعنتی ... عوضی چه غلطی کردی ؟

نفسش به زور بالا می آمد اما مقطع جواب داد:

-من ...همون کاری... رو کردم... که باید ...از اولش می کردم ..

دست های قوی اریا دور گلوویش حلقه شده بود... از بی نفسی به کبودی می زد، با صدایی که به خر خر افتاده بود نالید:

-ولم... کن.... لعنتی ...

آریا او را محکم روی مبل پرت کرد و پر حرص بالای سرش ایستاد ... پریناز به سرفه افتاده بود و راه تنفسی اش به شدت می سوخت .. اما می دانست برای حفظ موقعیتش این بهترین راه ممکنه است ... حتی اگر آریا خودش هم نمی خواست بی شک مادرش بی خیال این کودک نمی شد ؟ هر چند که آن اوایل دلش نمی خواست با حضور یک بچه دست و پای خود را ببندد.. دلش می خواست وقتی به ثروت اریا رسیدند تا مدت ها فقط برای خوشگذرانی دور تا دور اروپا را بگردند اما در این مدت با رفتارهایی که از اریا می دید شکش به یقین تبدیل شد... همان موقع که فهمید پای دختر دیگری به ماجرا کشیده شده است تصمیمش را گرفت ... نمی خواست ریسک کند و اریا و ان همه ثروت را از دست بدهد به همین خاطر خود را وادار به کاری کرد که دلش نمی خواست ... صدای نفس نفس های اریا او را به خود آورد ... چشمان سرخ آریا ترس را به جانش انداخت اما نمی توانست از چیزی که حق خود می دانست بگذرد ... نباید کم می آورد ... قفسه ی سینه ی اریا به شدت بالا و پایین می شد اما چهره اش انگار در فکر فرو رفته بود ... نمی دانست به چه فکر می کند که اریا با لحنی شیطانی گفت :

- باشه قبول ... انگار اینم بد فکری نیست ... چرا قبلا به فکر خودم نرسید ..

پریناز با چشمانی گرد شده خیره ی لبخند پر از خباثت گوشه ی لبهای او شد. ××××××××××××××

آرام انگشتانش را از میان دستان پر حرارت او بیرون کشید و گفت:

- بهتره زودتر پیشونیتو ببندی .. هنوز داره خون میره ...

romangram.com | @romangram_com