#حریری_به_عطر_یاس_پارت_140


فرم ایستادن اریا باعث شد پریناز متعجب سر از سینه اش بر داشت و با صدایی گنگ گفت:

-آریا ... عزیزم..

چشمان بی حس آریا را که دید از او جدا شد و با سردرگمی گفت:

- چی شده ؟ چرا اونجوری نگاه می کنی ؟

آریا با اشاره دست مبل روبه رویش را نشان داد و گفت:

- بشین باید با هم حرف بزنیم ...


نفس در سینه ی دخترک حبس شد ... انگار می توانست از پس چشمان سرد و بی روح او لوح قلبش را ببیند ... این قلب دیگر مال او نبود ..درست از همان روزی که اریا درب و داغان به خانه اش آمده بود می توانست این حس را به خوبی لمس کند ... آریا دیگر آریای سابق نبود ... چرا دایم منتظر این لحظه بود؟! با رنگ و رویی پریده روی مبل نشست ... آریا مردد دستی روی پیشانی اش کشید و گفت:

- باید با هم حرف بزنیم ...

دهان پریناز خشک و گس شده بود .. به زحمت اب دهانش را فرو داد ... انگار از پیش می دانست که حرف آریا چیست ... اما پذیرفتنش کاری بود سخت و دشوار .. آریا انگشتانش را درهم قفل کرد و لب هایش را بازبان تر ساخت ... برای گفتن آن حرف باید کمی جرات به خود می داد ... لب هایش بهم برخورد کرد و با صدایی که کاملا برای پریناز غریب و سرد بود گفت:

-باید از هم جدا بشیم ...

سکوت پریناز برایش عجیب بود ... منتظر جیغ و دادهای او بود ... باور نداشت دخترک مقابلش این چنین خیره نگاهش کند ...

-البته حق و حقوقت پیش من محفوظه ... همه رو تمام کمال حتی یه درصد بیشتر بهت پرداخت می کنم ... اما دیگه وقتشه که تمومش کنیم ...

چشمان خیس پریناز به او دوخته شد و پرسید:

- عاشقش شدی نه؟

سکوت آریا باعث شد، پریناز طاقت از کف دهد و بلندتر از حد معمول فریاد بزند :

- آره ... لعنتی تو عاشقش شدی ؟ همون طور که یه روز عاشق من شده بودی ... خیلی لجنی ... کثافت ... تو ... تو یه ادم تنوع طلب عوضی هستی ... می فهمی ...


romangram.com | @romangram_com