#حریری_به_عطر_یاس_پارت_106
حسین کلافه از جا برخاست و همان طور که برای استراحت به اتاقش می رفت گفت:
- تو هم بس کن دیگه ... به اندازه کافی تازوندی ...کم این دختر رو اذیت کن ...
زری پشت چشمی نازک کرد و خبیثانه جواب داد:
- وا چی کارش کردم مگه ... اصلا می دونی چیه حرف حق تلخه ...
-باشه حق با تو اما تمومش کن ... به خدا دیگه نمی کشم ...
-باشه . الهی قربونت بشم ... رو چشمم ...
اما در دل غرید "صبر کن حریر خانم آشی بپزم برات که یه وجب روش روغن نشسته باشه "
××××××××××××
(پست سی و دو)
نفس در سینه اش حبس شد و رنگ از رویش پرید ..مریم انگشتان یخ کرده اش را میان دستان گرم خود گرفت و گفت:
- باز چت شد تو؟ دوباره یخ کردی که...
این روزها اصلا حالش خوش نبود...لب های خشکش بهم برخورد کرد و به زور جواب داد:
-آریا...
مریم که متوجه حضور اریا نشده بود با حرص و پر خشم غرید:
-ولش کن... محل نذار ... ببین تو این چند وقته چی کار کردی با خودت ... دیدی زیر چشمات چه جوری گود افتاده ؟... دختر مثل میت شدی. هیچی ام که نمی خوری!
دوباره برای چندمین بار طی آن روز چشمانش خیس شد و گفت:
-دارم دیوونه میشم مریم...
romangram.com | @romangram_com