#حریری_به_عطر_یاس_پارت_105


-دیدی حسین .. دیدی گفتم ... این پسره انقدر جنم نداشت که واسه دختره چشم سفیدت یه تضمین بده ... همه که برادرزاده احمق من نمیشن که چشم بسته جونشم می داد واسه این خانم ...

محکم روی پایش کوبید و ادامه داد:

-وای وای ...اما دیگه کور خونده پشت گوشش رو دید علیرضا رو دید .. قلم پای علیرضا رو حاجی می شکنه اگه یه باره دیگه دنبال این خانم بیاد ... پسره اومد زندگیمونو دید پا پس کشید ... تو فکر کردی هر کسی می ره زیر بار این همه مشکل؟... بابا ما کجا و این از ما بهترون کجا ...

با هر کلام زری اشک ها سرعت بیشتری می گرفتند ...

-پسره یه کاره می گه راجع بهش فکر می کنم... اِاِاِ... دیدی حسین .. دیدی چه جوری سنگ رو یخمون کردن...

دست هایش را روی گوش هایش گذاشت ... نمی خواست بشنود ... نمی خواست باور کند ...هنوز شوکه بود ...

صدای پدرش ضعیف به گوشش رسید:

- خانم حرف بدی نزدن .. باید فکر کنن ...

زری کینه توزانه فریاد زد:

-آره ... باید فکر کنن .. اخه دختر ماله اوناست .. اخه ما رفتیم خواستگاری دخترشون ... والا دنیا چپکی شده ... اونا باید فکر کنن؟

حسین که معلوم بود حسابی کم آورده است بی حوصله داد کشید:

- بس کن زن ... بذار به درد خودم بمیرم ... خب نشد که نشد ... گور باباشون ... دخترم کوره ؟.. کره؟ .. چشه که بترسم رو دستم مونده ... یه شرط گذاشتم ... رفتن فکر کنن ... بخوان بازم برمی گردن ...

-وا چرا قاطی می کنی ... یعنی بازم راشون می دیدی؟

حسین کفری جواب داد:

-نه دیگه این پسره بی جنم تر از این حرفا بود ...من دختر به پول نمی دم که فردا روز یه مهریه بذارن کف دستش روونه ی خونه ی باباش کنن ... کسی که با شرط باباش زن بگیره به درد ما نمی خوره ... دختر من با یه ادم یه لا قبا ازدواج کنه خیلی بهتره از این پولداری تازه به دورون رسیده است ... اگه زنگ زدن بگو نه و آب پاکی رو بریز رو دستشون ...

زری با لبخند قوسی به گردنش داد و با رضایت گفت:

-باشه حسین جان ... حالا تو ام انقدر خودتو اذیت نکن ..

romangram.com | @romangram_com